سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اخراجی 2

چهارشنبه 86/8/2 10:36 صبح| یا علی گفتیم و ... | نظر

نمیدانم زندگی را با افراط آغاز کردم یا با تفریط . با عشق نگاه کردم یا بغض و کینه . اصلا چشمانم میدید ، یا گمان و خیالی بیش نبود !!!

هنگام گذر از هزار توی خیال شیرین زندگی ، به دیدن عادت کرده بودم . میدیدم و فریاد حضور سر میدادم اما بی حضور عبور میکردم .

به راه و نشانه های راهنما اعتماد داشتم و طی طریق میردم اما به ناگاه در جاده ی بیستم به سه راهیه انتخاب رسیدم .

سه راهیه شک و یقین . سه راهیه انتخاب و تشخیص مرگ و زندگی .

ای کاش از ابتدای راه ، انتخاب را برایم می آموختند که امروز چون دیوانگان ، دچار آشوب تفکرات موهوم نمیشدم .

شنیده بودم خدا یکیست ، میدانستم مردان و زنان حق گو همه خالصند و بی ریا . شهادت را هنر بزرگ مردمان میدانستم . اعتبار و اعتماد را از آموزه های گذشتگان ، آویزه ی گوش کرده بودم . اما حال در این ورطه ی تصمیم گیری که مجبور به تفکر شده ام ، منافات گوش و چشم را میبینم . گوشها چیزی شنیدند که چشمان ندیدندش و به حکم صلب اختیار کودک نوپا ، هر جا دوگانگی دید ، کور و نبینا شد ، به نابیناییم رنگ و جلا دادند و رشن دل خطابم کردند .

اما حال که دیده دیده از هم میگشایم ، ترکه میخورم ، حال دیگر روشن دل نیستم . حال سنگینی نگاه ها را حس میکنم . حال یک اخراجیم .

میخواهم یک اخراجی باقی بمانم اما به عالم برنامه ریزی شده و مشق شده ای که پر از تاریکی بود باز نگردم . به نور میروم . آنجایی که معنای واقعی دو رکعت عاشقی را در منتهایش ، بر دیوار یقین نقش کرده اند .