لیلی خدا بیامرز
پنج شنبه 87/1/15 12:50 عصر| یا علی گفتیم و ... | نظر
میگفت تنهایی رو دوست داره .
گفتم : چرا با پسرا آبت تو یه جو نمیره ؟ اصلاً این همه آدم خوب و سرشناس و با موقعیت عالی در خونتون رو میزنه ، چرا جواب رو نمیدی ؟ مگه تو میخوای چی داشته باشن که اینا نداشتن ؟
گفت : صداقت ، ندارن ، ایمانشون والای میزنه . عشقشون خدا نیست ، اراده ی زندگی چرخوندن ندارن . یا بچه سوسولن یا خود خواه و مغرورن به مال باباشون ... یک کلام ، اگه حرف دلم رو بفهمن بهم میخندن .
گفتم خیله خوب ، اینایی که میگی همش قبول ، اما خیلی بی انصافی ، مگه اون ، همه ی این ویژگیها رو به شکل مثبتش نداشت ؟ پس چرا بقیه رو اذیت نکردی اما این بیچاره رو اینطوری در به درش کردی ؟ مگه گناهش چی بود ؟
دیدم سرش رو انداخت پایین و بغض کرد . خواستم اصلاً بحث رو عوض کنم که آروم گفت : گناهش این بود که عاشق من شد ، دیدم هیچ ایرادی به کارش نیست ، دیدم خیلی پاک و بی ریاست ، دیدم دستم به جایی بند نیست که پشیمونش کنم ، زدم به سیم آخر و خودم رو تو ذهنش بد کردم ....
میدونی چرا ؟ چون فهمیدم حالا ، که اگر طرفم کامل باشه خیلی حسودی میکنم بهش . چون همونطور که من یه آدم کامل رو به یه مایه دار کارخونه دار ترجیح میدم ، اونم باید یه همچین کسی رو پیدا کنه نه یکی عین من رو . من حتی از نمازی که اون میخونه از خودم خجالت میکشم .
حرفش که به اینجا رسید ، یه بیت از شعرای خودش رو خوند : " ما کجا ، جا پای دلداران کجا ؟ ره کجا و راه گمراهان کجا ؟ "
دیگه ازش هیچی نپرسیدم . هیچی .
همینطور که داشت میرفت آروم زیر لب گفت: " از انتخابم راضیم "
اما دیگه صداش به گوش هیچکس نمیرسید ، آخه اون همین دیروز بارش رو از دنیا بسته بود . همیون دنیایی که نفرت شیرینی خودش رو به دخترک چشونده بود و نذاشت واسه آخرین بار و شایدم اولین بار به یه وجودی از دنیا دل ببنده و بگه دوسش داره . /
رو سنگ مرمرین خونه ی جدیدش نوشته بود :
شاید آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد ، خبری از دل پر درد گل یاس نداشت .