منجی
یکشنبه 89/5/31 10:10 صبح| مهدویت، منجی، فتنه، قدس، آمریکا، اسراییل، 22 بهمن | نظر
بسم الله النور
گفتند تو که بیایی با تیغ حیدریت عدل محمدی به پا میکنی . گفتند تو که
بیایی دین تغییر میکند گویا .
گفتند ما نمیشناسیمت . گفتند......
اما نگفتند از حکومت عدل تو. تو را با شمشیرت به ما شناساندند .
نگفتند که تو عین رحمت و لطافتی . ما را از آمدن تو ترساندند . چرا ؟
مگر نه اینکه با ظهور تو گل هایی در زمین میروید که تا پیش از این در
هلند کافر و در هند و چین بودا نیز یافت نمیشد ؟
تو که بیایی امنیت بر کوی و برزن می آوری . تو که بیایی آمریکا و
اسراییل از مور های حکومتت حتی هراسانند . راستی آنوقت آنتن ماهواره ها به کدام
سمت است ؟ فارسی وان آیا اذان پخش میکند و بی بی سی به افتخارات کشور من میبالد ؟
کوچه های ساخته شده به سبک هلنی ، سبک باکری را میشناسند و بیزانس و رونسانس تاریخ
هجرت را به خاطر می آورند ؟...
تو نیامده ای و آمدنت خیلی وقت است که به تاخیر افتاده . نکند
هواپیمایی ایرباس به تو اجازه فرود نمیدهد ؟ نکند هوا غبار آلود است و ما بی اهمیت
به این مساله ؟
تو نیامدی و به ما تهمت میزنند این قوم یهود و نصارا . میبینی ؟ اینها
شب و ظلمت را به آفتاب و نور ترجیح میدهند . ولیِّ بر حقت را انکار میکنند و خون
به دل فرزند زهرا میکنند .
امروز به من و چادرم میگویند دولت کودتا . اگر چادر نجات بخش نبود که حتی
مردان فتنه به آن پناه نمیبردند از وهم کشته شدن در 22 بهمن . راستی روز قدس هم به
نیت تعجیل در فرج تو قدم برداشته و ذکر صلوات را دم میگیرم . تا من و نیت و عملم
خار چشم اسراییل و فتنه گران باشیم . تا بسوزند از دیدن من و پرچم سه رنگ الله .
تا باز هم بگویند تصویر من و حضورم ساختگیست . تا باز هم فیلمم را سانسور کنند .
تا باز هم.....
و کاش روز قدس تو بیایی و مرهم دلمان باشی . و میدانم که آمدنت حتمی
است .
مرغ
ملکوت
انتظار
چهارشنبه 87/12/7 9:58 صبح| انتظار، مهدویت، جمعه | نظر
از دیده خون فشان و پا برهنه به راهت نشسته ایم ، ای تک
سوار وادی عشاق ! پس چرا نیامدی ؟
گفتند فریادگر ِ أنا الحق ِ مطلقی ، ای دادگر چشمان منتظر !
پس چرا نیامدی ؟
قرآن های به نیزه رفته ، ترتیل میکنند ، ای خون بهای دشت
نینوا ! پس چرا نیامدی ؟
هر جمعه در آرزوی تو ندبه سر دهم ، ای ندبه خوان قلب مدینه
! پس چرا نیامدی ؟
عمر و جوانی ، همه را نذر تو کرده ایم ، گشتم فدای خال
هاشمی ات ، پس چرا نیامدی ؟
لایق نیَم که به رویم نظر کنی ؟ گشتم سیاه و سرفکنده ، پس
چرا نیامدی ؟
از ما نشانه ی دلبر گرفته اند ، از ظنِّ این حرامیان نجاتم
نمیدهی ؟
در انتظار روی تو من سر همی دهم ، ای مادرم فدای مادرت ، صبرم
نمیدهی ؟
جمعه ، چون یتیمان کوفه ام ، احمد نشان فاطمه ، خبر از مادرت نمیدهی ؟
مرغ ملکوت